8 خرداد

ساخت وبلاگ
قطره های آب از روی موهام سر می خوره و می ریزه روی شونه هام. روی لباسم. به دیرینه ترین عادت هام هم رحم نمی کنم و اون ها رو هم به شدت به چالش می کشم. مثل عادت لذت بخش نگه داشتن باد گرم سشهار روی موهای خیسِ سرِ یخ کرده ام. می ذارم که بلرزم. که تحملم بیشتر شه. Neuroplasticity.من آدم قابل اعتمادی نیستم. چون عوض می شم. چون به طرز بیمارگونه ای انعطاف پذیرم. درد رو با همه وجودم می بلعم و طوری رفتار می کنم که انگار نه انگار. بعضی ها ازم منزجر می شن. از اقتدارم. از تحملم. از پارادوکسم. از اینکه یه روز منو خیلی شکننده و پر حرارت دیدن و یه روز دیگه مثل آتش فشانی یخ زده، خاموش و آبی. ازم منزجر می شن وقتی که می بینن من به اون لطافتی که فکر می کردن نبودم. که تحمل می کنم تا وقتی که چیزی از تحملم نمونه و بعد غیب می شم. بی اینکه صدایی ازم در بیاد. متنفر می شن چون نمی تونن هیچ وقت منو پیش بینی کنن. - - -این رو هوا بودن ابدی. تونستن و نتونستن. کش مکش بی پایان. احساس ترس و اضطراب آمیخته با هیجان. پس زدنِ هزاران «اگه اینطوری بشه» توی ذهنم. افتادن توی یه گردابی که می دونی که شنا بلد نیستی هنوز ولی با این حال اُمیدواری که شاید تهش به جای خوبی منجر بشه. روی حرفم موندن تا جایی که ممکنه. و چند روزی که نفهمیدم چه طور گذشت. ترس از احمق دیده شدن و با سماجت جلوی همه ی ترس های بزرگم ایستادن. سه سال گذشت و من هنوز یه لباس اجرای مناسب نگرفتم. نگاه های موشکافانه ی آدما. درگیری همیشگیم با تک تک جزئیات مهم و نامهم. به شدت قرمز شدن دست هام و ورم کردن اطراف ناخون انگشت هام و بالا رفتن دمای بدنم. کفش ناراحت ولی قشنگم. پاه 8 خرداد...
ما را در سایت 8 خرداد دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dgoddesseo8 بازدید : 91 تاريخ : چهارشنبه 1 تير 1401 ساعت: 18:28

و حالا که به ساحل دارم نزدیک می شم و خشکی پیدا شده، نمی خوام فرود بیام. مبادا توی این جزیره برای اَبد تنها بمونم. 

Listen to Ravel

+ نوشته شده در  جمعه ۹ اردیبهشت ۱۴۰۱ساعت 18:54  توسط Ela  | 

8 خرداد...
ما را در سایت 8 خرداد دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dgoddesseo8 بازدید : 78 تاريخ : چهارشنبه 1 تير 1401 ساعت: 18:28

بوی ته مونده ی بهار و گرمای تازه پای نیمه مرطوب ماه مِی. پنجره های باز. صدای قشنگ پرنده ها آمیخته با صدای ماشین های ساخت و ساز و گهگُداری بلند خندیدن و حرف زدن کارگرها به زبون فرانسوی.قرنطینه شدن هردومون بخاطر مریض شدنش. کنسل شدن خیلی از برنامه ها. روزها و شب هایی که دنبال هم می آن و شبیه هم می شن و هرگز از بین نمی رن. بی اتفاقی، بی حرکتی، و به ازاش آرامشی کذایی. توی حباب قشنگ شصت متری مون زندگی کردن و جای جای این آپارتمان ِکهنه ی۶۰-۷۰ ساله رو دوست داشتن. رضایت از کم بودن، کم داشتن و شکستنی بودن.  تمرین ِخوشنودی از روی هوا زندگی کردن و قدم بر داشتن.پاورچین راه رفتن روی سنگ های خنک آشپزخونه و چرخ زدن. امنیت و این فضای نیمه روشن، خالصانه احساس شادی کردن. روی فرش کوچولوی پشمالوی دو در یکِ سورمه ای که تازه گرفتیم برای پاهای من، با وسایل نقاشی پخش شده ی دور و برم ساعت ها لونه کردن. مثل گربه ها لولیدن و از داشتن یه جای نرم به اندازه ی تمام دنیا خوشحال و راضی بودن.هرروز به قوری حاوی دمنوش آویشن زل زدن و لذت بصری بردن. توی ساده ترین زندگی شهری زیستن و تمرین کردن برای فراموشی بیشترِ رویاها و تمناهای بزرگ تر و البته بی اهمیت تر. اینهمه عوض شدن. شاید هم نشدن که از کودکی به یک فضای مشخص شده برای خودم، بسنده می کردم و ازش یک دنیای بی نهایت می ساختم و حالم خوب بود تا وقتی که قلبم روشن بود.با همه ی این ها پرت شدن توی نوستالژی اولین تابستون پندمیک. که جهان توی چهاردیواری خونه م و محله ی اطرافم محدود می شد و به طرز معجزه آوری روحم آروم تر از بقیه آدم هایی که می شناختم بود. توی سرم یه دنیای دیگه ای در جریان بود. دنیایی که یک سرش متصل به پرقدرت ترین نیروهای جهان از جمله عشق + اُمید بود تا 8 خرداد...
ما را در سایت 8 خرداد دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dgoddesseo8 بازدید : 90 تاريخ : چهارشنبه 1 تير 1401 ساعت: 18:28